این انتحار و انفجار ،برای خدا ز چیست
کشتار در هر کنار برای خدا ز چیست
از بس که کشته شد هزاران بیگناه
کابل پر از غبار برای خدا ز چیست
مردم کجا روند و به که شکوه سر دهند
این قتل و انتحار برای خدا ز چیست
پا ها و دست ها از تنه شد جدا جدا
بی کله دستار برای خدا ز چیست
بیجاره ملت است که در خون کشیده اند
مردن اند بی شمار برای خدا ز چیست
بین گریه های ملت مسکین و رحم کن
دل های داغدار برای خدا ز چیست
کاردت به استخوان رسیده بس است دیگر
هر روز انتحار برای خدا زچیست
ای کافران ملحد و بیدین و بی کتاب
گشتن در این دیار برای خدا ز چیست
میگند الله و اکبر و اسلام میکشند
بین مرد و زن فرار برای خدا ز چیست
این واژه های درد که از من چکیده است
باقی به یادگار برای خدا ز چیست
خاطر خون گریست که ملت به باد رفت
درد های ناگهوار برای خدا ز چیست
--------------------------
احمد قباد خاطر
در دلم طوفان برپا کرد و برفت آن نامُراد
غصه اش بر من عطا کرد و برفت آن نامُراد
داده بودم قلب پاکــــم را برایش حســــرتا
ساده بشکست و جفا کرد و برفت آن نامُراد
هیچ ندانست حالتم را او ز بعدی رفتنش
بر حقم بس ناروا کرد و برفت ان نامُراد
او چه داند دردی هجران از دل من بیخبر
خانه ام از غم فنا کرد و برفت آن نامُراد
دفتر شعرم بود سرشار ز نامِ عشق او
عشق را از من جدا کرد و برفت آن نامُراد
بعد از این مستی ندارد خاطرم در زندگی
هست و بودم را فنا کرد و برفت آن نامُراد
---------------------------------------
احمد قباد خاطر
مرا در بستر غم دیدی و راحت گذر کردی
شدی تو یار با اغیارم و خون جگر کردی
اگر چه داده بودی وعده های بیشمار اما
به عهدت پشت پا کردی واز پیشم سفر کردی
نپرسیدم چرا با من تو این کردی و آن کردی
فقط و ای یارم مرا خونین جگر کردی
نمی کردم دعا بد، به حق ات هیچگاه ای جان
ولی با رفتن ات این بار افکار دیگر کردی
الهی روزگارت مثل من در بستر غم باد
که با عشق دورغینت مرا تو دربدر کردی
تمام شب به پای عشق تو می سوختم یارا
چرا رسوا خلقم پیش از اذان سحر کردی
دیگر شاهدخت اشعار و دو بیتی نیستی دانی؟
شدی دور از غزل هایم بدان خیلی ضرر کردی
دیگر نامت نمگیرم دیگر عشقت نمیجویم
اگر چه ای بت مغرور تو از خاطر گذر کردی
--------------------------------------------
احمد قباد خاطر